آقایی خیلی قرض پیشش بود و هر کاری می کرد نمی تونست که اونها رو صاف کنه،روز به روز بر تعداد طلبکارها افزوده می شد و قرضهایشان را می خواستند.
یه روز فردی رفت خونه ی این بدهکار و به ایشون گفت که من یه روشی بهت میگم که تمام طلبکارها دست از سرت بردارند اما باید بعدش که همه چیز درست شد یه پول حسابی به من بدی.
بدهکار قبول میکنه و میگه: باشه
مرد بهش میگه از این به بعد هرکی اومد و ازت قرض خواست خودتو بزن به دیونگی و لال بازی و فقط بگو:بهههه،مرد قبول میکنه و هرکی میاد و قرضشو می خواد بدهکار فقط میگه:بهههه
طلبکارها از بدهکار شکایت می کنند و اونو به پاسگاه می کشونند،از ایشون باز جویی می کنند و تنها کلمه ایی که می شنوند:بهههه
پرونده رو می فرستند به دادگاه،قاضی بازجویی میکنه تنها کلمه ای که می شنوه:بهههه می فرستنش به تیمارستان و مدتی اونجا تحت مراقبته و تنها حرفی که از ایشون می شنوند:بهههه
همه به این نتیجه می رسن که این آقا عقلشو از دست داده و دیگه فایده نداره آزادش میکنند،یه نفس راحت میکشه میاد خونه
آقایی که این روش رو پیشنهاد کرده بود میاد پیشش و بهش میگه:خوب خوشبختانه حیله ی من جواب داد حالا تو باید به قولت عمل کنی و پول منو بدی
مرد میگه:بهههه