حکایت
 
صادقانه بشنو،صادقانه بگو
يادتان روشنم مي دارد
 
 

یه روز مردی از دست زنش سر می ذاره به بیابون،همینجوری که داره می ره،آدمی رو می بینه که می خواد یه سنگ رو بلند کنه اما هر کاری میکنه نمی تونه و فقط می تونه که اونو تکون بده،آن آدم بعد از مدتی تلاش میره و یک سنک دیگه میاره و کنار سنگ  می ذاره و این بار آنها رو بلند می کنه اما نمی تونه راه بره،دوباره سنگ ها رو زمین می ذاره و می ره یک سنگ دیگه کناردوتا سنگ  می ذاره ،این بار موفق می شه که علاوه بر اینکه اونها رو بلند می کنه شروع می کنه به راه رفتن و می ره،مرد از دیدن این صحنه خیلی تعجب می کنه و بر می گرده و می ره پیش یک دانا و ماجرا را براش تعریف می کنه،دانا میگه آن سنگ ها گناهان انسان هستند که وقتی گناه اول رو انجام می ده براش خیلی سخته و عذاب  وجدان اونو آزار می ده اما وقتی گناه دوم را انجام می ده،گناه کردن براش آسون تر می شه و کناهان بعدی رو خیلی راحت انجام می ده وعذاب وجدان هم نمی تونه اونو از گناهان بعدی باز داره.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 26 اسفند 1389برچسب:, :: 9:59 :: توسط : علی

درباره وبلاگ
سلام به همه به وبلاگ خودتون خوش آمدید من آمدم و دیگر هیچ
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صادقانه بشنو،صادقانه بگو و آدرس notgh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 169
بازدید کل : 5540
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1